دلنوشته های یه عاشق
به وبلاگ من خوش آمدید امیدوارم ازمطالب لذت ببرید برای شادی روح شهدا صلوات..

تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان دلنوشته های من و آدرس ebrahim4369.loxblog.com لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






جیمی نت جیمی نت

آمار مطالب

کل مطالب : 44
کل نظرات : 92

آمار کاربران

افراد آنلاین : 1
تعداد اعضا : 2

کاربران آنلاین


آمار بازدید

بازدید امروز : 213
باردید دیروز : 105
بازدید هفته : 318
بازدید ماه : 664
بازدید سال : 3534
بازدید کلی : 31681
بچه وجبهه

 

آن اوایل که آمده بود وقتی سربه سرش می گذاشتیم چیزی نمی گفت.

کوچک بودنش را چماق کرده بودیم می کوبیدیم توی سرش. یک بار که دیدمش گفتم :((بچه !تو دیگه برای چی اومدی جبهه؟))

این بار سرش را پایین نینداخت,لبخندی زدو گفت:((آخه پدرجان شما دیگه دیر یازود رفتنی هستین,اومدم تفنگتون روی زمین نمونه.))

از ان به بعد مواظب بودم وقتی صدایش میکنم کلمه بچه را استفتده نکنم.

اسمان مال انهاست

تعداد بازدید از این مطلب: 1151
برچسب‌ها: شهید , بچه , پدر ,
|
امتیاز مطلب : 25
|
تعداد امتیازدهندگان : 5
|
مجموع امتیاز : 5


صفحه قبل 1 2 3 4 صفحه بعد


عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود